پرنده گفت: «چه بویی، چه آفتابی، آه بهار آمده است»
«و من بهجستجوی جفت خویش خواهم رفت»
پرنده از لب ایوان پرید، مثل پیامی پرید و رفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمیکرد
پرنده روزنامه نمیخواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمیشناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغهای خطر
در ارتفاع بیخبری میپرید
و لحظههای آبی را
دیوانهوار تجربه میکرد
پرنده آه، فقط یک پرنده بود
سفر که گریه ندارد...برچسب : نویسنده : mosafer24a بازدید : 205