من با چشمام دیدم تو ظل تابستون چقدر زمستون

ساخت وبلاگ

تابستان دوباره با تیری از کمان روزگار شروع کرد...
از پی کدام نشانه با داد از مرداد می رود تا بنشیند بر کدام قلب خزان زده شهریور نمی دانم؟!
آن روزها تابستان مهربان تر بود؛
با تاب اش تا وسط حوض خیال ما را می برد تا دست مان به آسمان هفتم برسد بی آنکه دلمان بلرزد...
حالا این همه بی مهری از پی کدام پاره شدن بند دل بود که تاب از ما ستاند و ما را وسط دریای غم انداخت نمی دانم...
گره زد به غم نبودن و بند دلتنگی را به پا بست...
این همه داغ بودن بس نبود که بود
آتش به جان زدن و سوزندان دیگر چرا؟
دیگر نه تابی هست نه پایی برای بالا رفتن از سرسره ای...
حالا "چشم من بیا منو یاری بکن... "داریوش را باید زمزمه کرد...
دلم وسط همین تابستان داغ یک پاییز سرد می خواهد.

سفر که گریه ندارد...
ما را در سایت سفر که گریه ندارد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mosafer24a بازدید : 58 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 17:12