می گویند خدای ابراهیم آتش را بر وی گلستان کرد..
می گویند خدای علی، او را مظهر العجائب کرد و تنهایی و مظلومیت را با وی همراه کرد...
می گویند خدای حسین، چنین بر وی مقدر داشت که مظلوم کربلا باشد و مولای خون...
می گویند خدای ایوب، صبر و انتظار را بر طالع او نوشت...
من می گویم که نه تاب تنهایی علی را دارم نه تاب آوارگی دشت نینوا را و نه صبر ایوب را...
می گویند خدای همه یکی است، اما من خدای ابراهیم را دوست تر می دارم؛
خدایی که آتش را گلستان می کند.
حال این روزهایم خدای ابراهیم را می خواهد که گلستان کند این جان آتش گرفته را...
دلم می سوزد و کاری زدستم برنمی آید
شبان آهسته میگریم که شاید کم شود دردم
تحمل می رود هموار شب غم سر نمی آید...
سفر که گریه ندارد...
برچسب : نویسنده : mosafer24a بازدید : 243