مثل خودش شده ام
آسمان دلم هوایی ابری دارد که نه می بارد نه آفتابی می شود...
پاییز مرا از پا در آورده
و قرمزی خونم را با گل های شقایق بر باد داده
استخوان هایم چنان سرد شده اند که دست و دلم بی اختیار می لرزد
پر شده ام از باران بی امان
با بهانه بی بهانه
بی هوا چشمانم خیس می شوند...
اما پاییز هم دارد کم کم می رود
من می مانم و زمستان سرد
سفر که گریه ندارد...برچسب : نویسنده : mosafer24a بازدید : 260