خبرت خرابتر کرد جراحت جداییچو خیال آب روشن که به تشنگان نماییتو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستیچه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیاییبشدی و دل ببردی و به دست غم سپردیشب و روز در خیالی و ندانمت کجاییدل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتمنه عجب که خوبرویان بکنند بیوفاییتو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانمکه جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفاییچه کنند اگر تحمل نکنند زیردستانتو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاییسخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتمدگری نمیشناسم تو ببر که آشناییمن از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحتبرو ای فقیه و با ما مفروش پارساییتو که گفتهای تأمل نکنم جمال خوبانبکنی اگر چو سعدی نظری بیازماییدر چشم بامدادان به بهشت برگشودننه چنان لطیف باشد که به دوست برگشاییسعدی بخوانید, ...ادامه مطلب
می گویند خدای ابراهیم آتش را بر وی گلستان کرد.. می گویند خدای علی، او را مظهر العجائب کرد و تنهایی و مظلومیت را با وی همراه کرد... می گویند خدای حسین، چنین بر وی مقدر داشت که مظلوم کربلا باشد و مول, ...ادامه مطلب
آنقدر خسته ام که دلم کمی هوا می خواهد یا عطر خیالی آرامش روزم پر از رفتن و شبم پر از نرسیدن من کم آورده ام آنهم زیاد... ,آرامش,آرامش دوستدار,آرامش در حضور دیگران,آرامش درون,آرامشم تویی,آرامش یعنی,آرامش اعصاب,آرامش ذهن,آرامش شاهرخ,آرامش چیست ...ادامه مطلب