اگر تو فارغی از حال دوستان یارافراغت از تو میسّر نمیشود ما راتو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویشبیان کند که چه بودست ناشکیبا رابیا که وقت بهارست تا من و تو به همبه دیگران بگذاریم باغ و صحرا رابه جایِ سرو بلندْ ایستاده بر لب جویچرا نظر نکنی یار سروِ بالا را ؟شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبشمجال نطق نمانَد زبان گویا راکه گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد؟خطا بُوَد که نبینند روی زیبا رابه دوستی که اگر زهر باشد از دستتچنان به ذوقِ ارادت خورم که حلوا راکسی ملامت وامق کند به نادانیحبیب من، که ندیدست روی عَذرا راگرفتم آتش پنهان خبر نمیدارینگاه مینکنی آب چشم پیدا را؟نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی؟چو دل به عشق دهی دلبران یغما راهنوز با همه دردم امید درمانستکه آخِری بُوَد آخرْ شبان یلدا راسعدی بخوانید, ...ادامه مطلب
و من که رهگذری از تبار بارانمهنوز فرق تو را با خودم نمی دانمتو هفت چلچله کوچی بهار تازه ی منمن شکسته اسیر چهل زمستانم"تبر بگیر و برآشوب و تن به تن بشکنمرا که شاخه ای از یک درخت عریانم"شبی بهشت خدا را به خاطر آوردمبه اسم سیب رسیدم شکست دندانمهمان شبی که لبانت شراب می خوردنددو سنگواره ی انسان میان فنجانمترانه سایه ندارد؟ترانه بی برگ است ؟به خاطر تو از این پس درخت می خوانمسپند و کندر و آتش چه قابلی دارد؟بیا بیا که برایت غزل بسوزانمحامد حسین خانی بخوانید, ...ادامه مطلب
خدایا یه کاری بکنرویاهای من کجا و جهانی که من هستم کجاآدم های اطرافم و هرآنچه که فکر می کنند برای من قابل قبول نیست.قابل قبول من برای آنها نامفهومهمان طور که آنچه آنها می گویند و می خواهند برای من غیر قابل قبولخدایا خدایا خدایاخیلی خیلی دلم شکستهاز خودم، از آدم های اطرافمو از همه مهم تر از تومگر قرار نبود با هرسختی آسانی همراه بشهمگر خودت قول ندادی...چی شد؟؟؟یادت رفت...هرکی هر حرفی میزنه سکوت می کنم میگم خدا بخواد میشه، خدا بزرگ...پس چی شد؟؟؟ کجایی که بیایی بزرگی ات رو نشون بدینشون بدی که کافیه تو بخوایمن خسته شدم...دلم میخواد دیگه هیچ کاری نکنم فقط نگاه کنم ببینم تو می خواهی با من چکار کنی؟؟؟؟خدایا من که همیشه فقط از خودت خواستماز خود خودت...حواست هست؟من دیگه حواسم نیستکه چندبار از تو خواستم....چند بار گفتم تو بخواهی میشه....اما تو حواست باشهمن فقط تو را دارم بخوانید, ...ادامه مطلب
تابستان دوباره با تیری از کمان روزگار شروع کرد...از پی کدام نشانه با داد از مرداد می رود تا بنشیند بر کدام قلب خزان زده شهریور نمی دانم؟!آن روزها تابستان مهربان تر بود؛با تاب اش تا وسط حوض خیال ما را می برد تا دست مان به آسمان هفتم برسد بی آنکه دلمان بلرزد...حالا این همه بی مهری از پی کدام پاره شدن بند دل بود که تاب از ما ستاند و ما را وسط دریای غم انداخت نمی دانم...گره زد به غم نبودن و بند دلتنگی را به پا بست...این همه داغ بودن بس نبود که بودآتش به جان زدن و سوزندان دیگر چرا؟دیگر نه تابی هست نه پایی برای بالا رفتن از سرسره ای...حالا "چشم من بیا منو یاری بکن... "داریوش را باید زمزمه کرد...دلم وسط همین تابستان داغ یک پاییز سرد می خواهد. بخوانید, ...ادامه مطلب
شب از پشت شیشه ی پنجره طغیان میکند و نوازش های مادرمطنین سکوت مطلقی از تضادهای زندگی ست... و من دلم برای سالی که گذشت می سوزدباید نقطه ای بگذارمبرپایانی که هرگز آغازی نداشت!و از سر خط تقدیر دیگری تصویر کنم...علی اکبر فاطمی نایر بخوانید, ...ادامه مطلب
باشد که او آوازخوانِ آتشما را از تاريکی به روشنايی باز آوردبرکت و گرمای رويا را به ما باز آوردباشد که سرما بميردگرسنگی بميردنفرت و نادانی بميردسید علی صالحی بخوانید, ...ادامه مطلب
پروانهها در پیله دنیا را نمیفهمندتقویمها روز مبادا را نمیفهمنددریا برای مردم صحرانشین دریاستساحلنشینان قدر دریا را نمیفهمندمثل همه، ما هم خیال زندگی داریماما نمیدانم چرا ما را نمیفهمندهر روز سیبی در مسیر آب میآیددیگر نیا این شهر معنا را نمیفهمنداین مردمان مانند اهل کوفه میماننداندازه یک چاه مولا را نمیفهمنداینجا سه سال پیش دستِ دارمان دادنداین قوم، درد اینجاست؛ اینجا را نمیفهمندفرسنگها از قیل و قال عاشقی دورندهند و سمرقند و بخارا را نمیفهمندچاقو بهدست مردم هشیار افتادهدیدار یوسف با زلیخا را نمیفهمنداز روز اول با تو در پرواز دانستمپروانهها در پیله دنیا را نمیفهمندفرامرز عرب عامری بخوانید, ...ادامه مطلب
گم شدم در خود چنان کز خویش ناپیدا شدمشبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدمسایه ای بودم ز اول بر زمین افتاده خوارراست کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدمز آمدن بس بی نشانم وز شدن بس بی خبرگوئیا یک دم برآمد کامدم من یا شدمنه ، مپرس از من سخن زیرا که چون پروانه ایدر فروغ شمع روی دوست ناپروا شدمدر ره عشقش قدم در نِه ، اگر با دانشیلاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدمچون همه تن دیده می بایست بود و کور گشتاین عجایب بین که چون بینای نابینا شدمخاک بر فرقم اگر یک ذره دارم آگهیتا کجاست آنجا که من سرگشته دل آنجا شدمچون دل عطار بیرون دیدم از هر دو جهانمن ز تأثیر دل او بیدل و شیدا شدمعطار نیشابوری بخوانید, ...ادامه مطلب
قول دادم به خودم غصه تراشی نکنمفکر این را که تو باشی و نباشی نکنمفکر این را که تو هر روز بیایی سر ظهرروی گلدان دلم آب بپاشی نکنم!حوض این خاطره را گرچه پر از گِل شده استقول دادم به خودم بعد تو کاشی نکنم!من پر از زخم جگرسوزم و باید برومکه تو را اینهمه درگیر حواشی نکنمامشب افسوس نشد بر سر قولم باشمنشد از فاصله ها غصه تراشی نکنمگر تفنگی برسانند به من، نامردمتا سحر مغز خودم را متلاشی نکنم!زهرا شعبانی بخوانید, ...ادامه مطلب
میترسم، مضطربمو با آن که میترسم و مضطربمباز با تو تا آخرِ دنیا هستممیآیم کنار گفتگویی سادهتمام رویاهایت را بیدار میکنمو آهسته زیر لب میگویمبرایت آب آوردهام، تشنه نیستی؟فردا به احتمال قوی باران خواهد آمد.تو پیشبینی کرده بودی که باد نمیآیدبا این همه … دیروزپی صدائی ساده که گفته بود بیا، رفتم،تمام رازِ سفر فقط خوابِ یک ستاره بود!خستهام ریرا!میآیی همسفرم شوی؟گفتگوی میان راه بهتر از تماشای باران استتوی راه از پوزش پروانه سخن میگوئیمتوی راه خوابهامان را برای بابونههای درّهای دور تعریف میکنیمباران هم که بیایدهی خیس از خندههای دور از آدمی، میخندیم،بعد هم به راهی میرویمکه سهم ترانه و تبسم استمشکلی پیش نمیآیدکاری به کار ما ندارند ریرا،نه کِرمِ شبتاب و نه کژدمِ زرد.سید علی صالحی بخوانید, ...ادامه مطلب
وقتی که تو نیستیمن حزن هزار آسمان بی اردیبهشت راگریه میکنم.فنجانی قهوه در سایههای پسین،عاشقشدن در دیماه،مردن به وقت شهریور.وقتی که تو نیستیهزار کودک گمشده در نهان منلایلای مادرانهی ترا میطلبند. بخوانید, ...ادامه مطلب
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کنترک من خراب شب گرد مبتلا کنماییم و موج سودا شب تا به روز تنهاخواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کناز من گریز تا تو هم در بلا نیفتیبگزین ره سلامت ترک ره بلا کنماییم و آب دیده در کنج غم خزیدهبر آب دیده ما صد جای آسیا کنخیره کشی است ما را دارد دلی چو خارابکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کنبر شاه خوبرویان واجب وفا نباشدای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کندردی است غیر مردن آن را دوا نباشدپس من چگونه گویم کاین درد را دوا کنمولانا بخوانید, ...ادامه مطلب
دل میرود از دست عیان جای تو خالیای بی خبر از درد نهان جای تو خالیآفت زده دل همت فریاد نداردسردار سکوت است زبان جای تو خالیبر مسند آشوب کمین کرده خیالیای آتش آشوب گران جای تو خالیبا کفر کمانش به گمان کافر افکارایمان مرا کرده نشان جای تو خالیزان پیر شرابی که فشاندی به لبم دوشامروز دلم گشته جوان جای تو خالیمن ماندم و پرسوخته پروانه و بلبلدر حلقه ی دلسوختگان جای تو خالیاز شوق سفر نیست که آذر شده در راهکس نیست بگوید که بمان جای تو خالیحمیدرضا آذرنگ بخوانید, ...ادامه مطلب
امام صادق علیه السلام: أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه فِی قَلْبِ مَنْ یشآء علم، نوری است که خداوند به قلب هر کس که بخواهد، می افکند., ...ادامه مطلب
دستت را به من بدهنترس!با هم خواهیم پَرید من از روی رویاهایی که رو به باد وُتو از روی بوتههایی که باران پَرَست امید و علاقهی من از تو ،اندوه و اضطرابِ تو از من واژهها، کتابها و ترانههای من از تو،سکوت، هراس و تنهایی تو از من حضور، حیات و حوصلهی من از تو،تَراخُم، تشنگی و کسالتِ تو از من هلهله، حروف، هر چه هستِ من از تو،درد، بلا و بیکسیهای تو از منسید علی صالحی بخوانید, ...ادامه مطلب